کد مطلب:125521 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:353

مزار حسن
ایا صبا بگذر بر سر مزار حسن

زهی شمیم تو چون خلق مشكبار حسن



به خاك خطه ی یثرب خرام تا بینی

شكفته سنبل و گل از خط و عذار حسن



چو شب ز مشعل مه چشم تیره روشن كن

ز خاك خوابگه سرمه اقتدار حسن



یكی به تعزیت بقعه ی بقیع گذر

ببوس مشهد پاك بزرگوار حسن



لبش كه مایه ی تریاق بود و شد مسموم

بپرس تلخی شهد شكرنثار حسن



طبرزد شكرینش كه كرد زهرآلود؟

كه خاك بر سر اعدای خاكسار حسن



كه ریخت سوده ی الماس ریزه در قدحش

كه زهر گشت از آن آب خوشگوار حسن؟



در اندرون، صد و هفتاد پاره شد جگرش

همه ز راه گلو ریخت بر كنار حسن





[ صفحه 51]





به رنگ گونه ی الماس شد زمردفام

مفرح لب یاقوت آبدار حسن



جگر بسوخت شفق را چو لاله ز آتش دل

ز حسرت جگر خسته و فگار حسن



به روز تیره ی خود شام از آن سیه پوش است

كز اهل شام بد آمد به روزگار حسن



ستاره خون بچكاند ز چشم اگر بیند

جراحت جگر و چشم اشكبار حسن



سپهر عطف هلالی بسوخت ز آتش شام

ز تاب سینه ی محرور پرشرار حسن



به باغ عترت پیغمبر از خزان ستم

بریخت لاله و نسرین ز نوبهار حسن



بنفشه بین سر حسرت نهاده بر زانو

ز سوك غالیه بوی بنفشه زار حسن



هنوز نرگس خوش خواب، سر گران دارد

ز داغ نرگس بیمار پرخمار حسن



عجب مدار كه گل در قماط سبزه نشست

كه با طراوت حسن است شرمسار حسن



هنوز زهره سرانداز نیلگون دارد

ز سوز مادر زهرای سوگوار حسن



به سان سایه نهد روی بر زمین خورشید

به خاكبوس جناب فلك مدار حسن



هلال شوشه ی زر ز آن جهت در آتش كرد

كه دركشد به ركابش ركابدار حسن





[ صفحه 52]





به روز حشر كه خورشید چشم آن دارد

كه توتیا كشد از گرد رهگذار حسن



بسا كه جان بسپردند در هزاهز جنگ

دلاوران به سر تیغ جان سپار حسن



سپهر اطلس نه تو كشیده در جوشن

ز بیم نوك سنان سپرگذار حسن



فلك ز فضله ی خوانش دو قرص نان دارد

كه باشد آن كه نباشد وظیفه خوار حسن؟



خلیل با همه شور نمك به خوان بنشست

كه تا خورد نمك تازه رو ز بار حسن



هزار منعم و درویش بر یسار و یمین

یمین گشاده بر آوازه ی یسار حسن



چو بال رفعت او پر بگستراند باز

همای سدره نشیمن بود شكار حسن



بجز خدای كه داند، كه عالم الغیب است،

كمال قربت پنهان و آشكار حسن؟



دوم حصار و چهارم اساس در ره دین

شد استوار به بازوی استوار حسن



امامت و حسب و نسبت علی بودش

زهی ستوده خصال و زهی شعار حسن



اگر وثیقه ی حبل المتین همی خواهی

متاب سر ز سر زلف تابدار حسن



به زیر سایه ی طوبی كسی تواند بود

كه سایه افكندش سرو جویبار حسن





[ صفحه 53]





ز دست ساقی كوثر خورد شراب رحیق

كسی كه مشرب او هست چشمه سار حسن



سخن به قدر حسن چون سراید «ابن حسام»؟

كه نیست مدحت حسان به اقتدار حسن



چو من به پایه ی حسان نمی رسم به سخن

سخن چگونه رسانم به اعتبار حسن؟





[ صفحه 54]